۱۳۹۹/۳/۱۴

اعتراض !!!

مردم ما سخت عادت دارند که بدون ترس و لرز در مقابل هر بی عدالتی اعتراض کنند ...!!!

اما غنی جان همسایۀ ما عادت نداره اعتراض کنه شاید بپرسین چرا؟

 میگه اول اینکه ممکن است دل طرف مقابل بشکنه و دوم اینکه شاید، دیگران قضاوت کنند که چقه بی ادب و بی حوصله است ... و دگه تا از بزرگها اجازه و مشوره نگیره اعتراض نمیکنه ولو که به ضررش تمام شوه.

  یکروز غنی جان رفته بود تا از دوستش در شفاخانه عیادت کنه. چون بسیار بیروبار بود و برای نشستن جای هم نبود مجبور شد کمی دور تر از اتاقی که دوستش در آن بستر بود، درست مقابل اتاق داکتر دندان منتظر باشه.

  یک دفعه دروازه باز شد و نرس زیبا رویی با ناز و کرشمۀ خاص به غنی جان گفت که داخل اتاق شوه. غنی جان رفت، اما اعتراض نکرد.

نرس غنی جانه سر چوکی مخصوص شاند ... عنی جان شیشت، اما اعتراض نکرد.

داکتر آمد و بدون پرسان و جویان عقل دندان غنی جانه کشید... اما غنی جان اعتراض نکرد ... که خدای نخواسته دل نرس نشکنه ... و داکتر نگویه که چه مریض بی ادب و بی حوصلۀ  است !!! و بدتر از همه، از بزرگها هم کسی نبود که همرایش مشوره میکد و ازش اجازۀ اعتراض کردنه میگرفت !!!

 

سلـ(محـ(غیاثی)ـمود)ـطان

2 جون 2020 میلادی

کانادا

۱۳۹۶/۱۱/۱

موتر جدید

موتر جدید

دیروز خانه بودم که دروازه تک تک شد و دیدم پُسته رسان است و یک پاکت خط راجستر شده ره به دستم داد و امضایمه هم گرفت و رفت. نامه از طرف شیرآغایم بود. پاکت خطه باز کدم و چند ورق تایپ شده گی ره از بینش کشیدم و به خواندن شروع کردم وقتی  نامه ره تا آخر خواندم هک و پک ماندم که خنده کنم و یا از کار های جالب شیرآغایم تقدیر به عمل بیارم. حالی شما ره هم دعوت میکنم تا نامۀ شیرآغایم را به دقت کامل مطالعه کنین:
با سلام و احترامات فایقه خدمت همۀ عزیزان!
اینجانب شیرآغا به اطلاع تمام دوستان میرسانم که بنابر ضرورت، یک عراده موترِ صفر کیلومتر کاملاً جدید را که با سیستم های پیشرفتۀ امروزی مجهز میباشد، خریداری کرده ام. چون با شناختی عمیقی که از مردم و جامعۀ خود دارم، دیده ام که مردم ما هیچ گاهی پروای دارایی عام المنفعه و دارایی دیگران را نداشته اند و با گذشت زمان، به نوعی باعث اصطحلاک و خرابی آن گردیده اند. بنابراین به این نتیجه رسیدم تا این مصوبه را به تصویب رسانده به اطلاع همه برسانم. جهت آسانی، توضیح و تشریح بیشتر، کسانی را که سوار موتر بنده میشوند مسافر خطاب میکنم تا مستقیماً به کسی بر نخورد.
1.    مسافرین قبل از سوار شدن به موتر بنده باید مطابق شرع غسل نموده باشند تا در صورت کدام حادثه، از خطرات عقبوی در امان باشند.
2.    دعای سفر را به طور درست و صحیح در حافظه داشته باشند و صرف برای خود بخوانند زیرا هر کس مسئولیت خود را دارد.
3.    مسافرین باید پیش از پیش خود را بیمه نموده و سند آن را نزد خود داشته باشند. زیرا  خود مسئولیت جان و مال خود را دارند.
4.    مسافرین در پهلوی بستن کمربند های ایمنی موتر ؛ باید کمربند ها و ایزار بند های خود شان را نیز محکم ببندند.
5.     کسانی که در مسافرت دل بد میشوند در موتر بنده سوار شده نمیتوانند.
6.    هیچ کس اجازه ندارد از نوشابه ها و خوردنی های که باعث کثیف شدن موتر بنده میشوند، استفاده نماید. کسانی که در جریان سفر تشنه میشوند باید از موتر پیاده شده، ده متر دور تر رفته و از بوتل آب بنوشند.
7.    هیچ کس حق ندارد در مورد قوانین ترافیکی و مراعات ننمودن آن از طرف بنده در حین راننده گی، صحبت نماید. در صورت تخلف، بدون در نظر داشت شرایط جوی، شب و روز، گل و لای و غیره از موتر پائین کرده خواهد شد.
8.    مسافرین نباید دروازه های موتر را به شدت ببندند. در صورت تخلف در آینده از سوار شدن در موتر بنده محروم خواهند شد.
9.    هیچ کس حق ندارد از موبائیل خود در موتر بنده آهنگ نشر کند. مسافرین مکلف به شنیدن آهنگ های مورد پسند بنده استند.
10.  مسافرین باید با لباس های پاک و بوت های رنگ شده در موتر بنده سوار شوند.
11.  مسافرین حق ندارند تا از عطر گلاب، که بر سر میت پاش میدهند، یا عطر ها و اسپری های ارزان قیمت، استفاده کرده داخل موتر بنده شوند.
12.  در صورت پنچر شدن موتر، مسافرین مکلف اند تا بنده را در تبدیل نمودن تایر اشتبنی، کمک نمایند. یعنی خودشان تایر را تبدیل کنند.
13.  هیچ کس حق ندارد از گرمی و سردی داخل موتر شکایت نماید.
14.  دست زدن به رادیو، سی دی پلییر، ای سی و غیره سویچ های که به مسافرین مربوط نمیشوند، اکیداً ممنوع است.
15.  سگرت کشیدن در داخل و اطراف موتر بنده ممنوع میباشد. کسانی که به کشیدن نسوار عادت دارند، قبل از سوار شدن به موتر بنده باید نسوار خود را دقیقاً در چهل متری دور از موتر بنده تف نموده، دهان خود را با آب معدنی آبکش کرده و بعد از استعمال اسپری ضد بد بویی دهان، به موتر سوار شوند.
16.  کسانی که بنابر خرابی و کثافت هوا به ریزش و انواع انفلونزا های مرغی و خوکی و امراض تنفسی مبتلا گردیده اند، بعد از ارائۀ تصدیق صحتمندی از طرف دکتوران متخصص، اجازۀ سوار شدن به موتر بنده را دارند.
17.  از اطفال شوخ و بی تربیه و بیگفت و حرف و ناشنو جداً معذرت میخواهم.
18.  پیش از پیش باید بگویم که هیچ کس حق ندارد تا موتر بنده را به امانت بگیرد و یا خواهش رانندن آنرا در سر بپروراند.
19.  در صورت خلاصی تیل موتر، مسافرین مکلف اند تا پول تیل را مساویانه بین خود تقسیم نمایند.
20.  چون حقوق زن و مرد مساوی است باید دو رَسد پولِ تیل را مردان و یک رَسد را زنان، در تانک تیل بپردازند. بقیه مصارف چون تبدیلی موبلائیل و ویکم و آب انتی فریز (ضد یخ) وقتاًفوقتاً به اطلاعِ مسافرین رسانده خواهد شد. هر کی را طالع و بختش.
21.  اگر احیاناً در جریان سفر و یا چکر، بدنۀ موتر کثیف و گل و لای پُر میشود، مسافرین مکلف به شستشوی و صافی کاری موتر استند.
22.  مسافرین به هیچ وجه حق ندارند تا با همدیگر و به خصوص با بنده بحث سیاسی نمایند و یا با نظریات سیاسی بنده مخالفت ورزند.
23.  چون دل بنده بسیار نازک است، مسافرین نباید داستان های مرگ و میر مردم و اقارب خویش را در موتر بنده بازگو نمایند.
24.  در صورت توقف در هوتل های کنار جاده، مسافرین باید تمامی مصارف نان و آب بنده را بپردازند.
25.  تنها دختر های مقبول حق نشستن در سیت پیشرو، یعنی کنار بنده را داشته و هیچ کس حق ندارد اینگونه موضوعات را به اطلاع عیالداری بنده برساند. در صورت تخلف باز من میفهمم و تخلف کننده. مسافرین راز دار از بعضی سهولیات مستفید خواهند شد.
26.  سرعت موتر مربوط به قوانین جاده و یا ضرورت مسافرین نبوده بلکه به خواست و نظر داشت بنده مربوط میباشد.
27.  در صورت موجودیت اسپید بریکر (جمپ های روی جاده)، مسافرین باید از موتر پیاده شده تا موتر به آرامی و آسانی از جمپ های غیر معیاری عبور نماید.
28.  هیچ کس نمیتواند مرا با خواهش و التماس و عذر و زاری مجبور به راندن موتر در جاده های قیرریزی نشده، نماید.
29.  از کسانی که مریض دارند خواهش میشود تا به بنده زحمت ندهند و جهت انتقال مریض شان به شفاخانه یا نزد داکتر، از آمبولانس استفاده نمایند.
30.  موتر بنده صرف گنجایش چهار نفر مسافر متوسط الاندام را دارد، از نفر پنجمی و کسانی که در فکر کاهش وزن بدن شان نیستند، پیشاپیش معذرت میخواهم.
یادداشت: لطفاً موافقت و مخالفت تان را در مورد مواد این مصوبه از طریق ایمیل یا پُست، برایم بفرستید تا بعداً در مورد تان تصمیم بگیرم.
با احترام ، شیرآغا

سلـ(محـ(غیاثی)ـمود)ـطان

یکشنبه 21 جنوری 2018 میلادی


۱۳۹۴/۹/۷

تحفۀ ناچیز

   اسد خان مدیر تفتیش شعبۀ ما،  در بین همکاران به سر آشپز مشهور است. او این لقب را مفت و رایگان کمایی نکرده، بلکه همکاران به خاطر انتقادات و پیشنهادات وی در امور آشپزی این لقب افتخاری را برایش اهدا نموده اند.
   مثلاً وقتی به یک عروسی دعوت میشدیم، اسد خان همیشه در مورد مزه و طرز پخت خوراک ها ایراد میگرفت و میگفت تا کی غذا های تکراری بخوریم و چند تا خوراک های خارجی را که ما نمیشناختیم نام میگرفت و آن طور تعریف میکرد که آب از دهان ما میریخت و سر زخم ما نمک پاش میداد.
   اسد خان که هنوز عروسی نکرده، تک و تنها در یک اتاق کرایی زنده گی میکند و به گفتۀ خودش از زنده گی لذت میبرد. چند روز پیش سالگرۀ اسد خان بود و همکاران تصمیم گرفتند که سالگره را در اتاق اسد خان تجلیل کنند و هم َاز دست پخت اسد خان لذت ببرند. البته به خاطر اینکه اسد خان بتواند از همان غذا های که نام میُبرد پخته کند، یک روز پیش برایش رخصت گرفتیم و گفتیم که کیک و شیر و قیماق و یگان چیز های دگه ره خود ما تهیه میکنیم.
    روز سالگره همه ما پیسه انداز کردیم و یک دست دریشی همراۀ پیراهن و سایر لوازماتش را، تحفه ناچیز گویا گفته، خریدیم و به اتاق اسد خان رفتیم.
    اسد خان مصروف  تهیۀ خوراک های مختلف بود در بین دود و تف آشپزخانه واقعاً چهرۀ سر آشپز را کشیده بود.
   خوب بالاخره سالگرۀ اسد خانه تجلیل کدیم و کیکه هم توته کدیم و غنی جان همکار ما با صدای بی سُر خود آهنگ تولدت مبارک را هم نیم و نیم کله زمزمه کد.
    وقتِ صرفِ طعام شد و اسد خان یک غوری برنج را سر دسترخوان آورد که ده بین اش علاوه بر کشمش و زردک، نخود و لوبیا و دال نخود و گندم و جواری هم دیده میشد و مصالحِ دیگه هم میده ناشده انداخته بود. برنجش هم آدمه به یاد شُلۀ شیرین مینداخت. وقتی پرسان کدیم که ایی دگه چه رقم برنج اس؟ گفت ایی قابلی پلو چینایی اس. قورمۀ مرغ که مرغش به فکر بنده بسیار سخت جان بود، به گفته اسد خان از مرغ کلنگی کیوبایی تهیه شده بود.
قابلی پلو چینایی و مرغ کیوبایی ره به هزار زحمت خوردیم. زحمت به خاطری که دال نخودش نرم نشده بود و گوشت مرغ هم مثل رابر واری بود که همراۀ دندان جنگ میکد.
   بعد از نان اسد خان یگان چیز های سیاه و کج و وجه آورد که به راستی ما نشناختیم. اسد خان ضمن تعریف دست پخت خود چنین گفت: به این خوراک گوش فیل افریقایی میگن (بخاطری که سوخته بود). چایه به عجله خوردیم و طرف رفیق ها چشمک زدم و سرگوشی کده گفتم بخیزین که تا دواخانه ها بسته نشده، برویم که دلم بد رقم تَو و پیچ میته.
   به اسد خان گفتیم که ما دگه رخصت میشیم که شب ناوخت شده. اسد خان با اصرار زیاد گفت که هنوز دشلمۀ کانادایی و حلوای مغزی سویسی و پنج شش چیز دگه ره نوش جان نکده کجا میرین؟ گفتیم بیادر بری امروز بس اس باز کدام روز دگه (ده دلم گفتم اگه زنده ماندیم) باز میاییم و خودته به زحمت میسازیم که یگان خوراک های خارجی نو برای ما پخته کنی.
   از خانۀ اسد خان که بیرون شدیم دویده، دویده خوده به یک دواخانه رساندیم و هر کدام ما یک یک قطعه تابلیت فَلجیل خریدیم و دعا میکدیم که قبل از رسیدن به خانه بی آب نشویم. در ضمن همه به یک نظر بودیم که ای کاش از اول میفامیدیم و به عوض دریشی یک جلد کتاب آشپزی به اسد خان تحفه میبردیم که کسی دگه به ایی حال و روز ما دچار نشه.

ساـ(محـ(غیاثی)ـمود)ـطان

‏پنجشنبه‏، 2015‏/09‏/03

۱۳۹۴/۸/۳۰

دگه چاره نیست

در سابق های نه چندان دور در مکاتب کشور ترانه های زیبایی را به دخترک های کوچک یاد میدادند تا در صنف و در خانه بخوانند و نه تنها مهر و محبت خود را به مادران شان ابراز کنند بلکه دیگران نیز با شنیدن این سرود ها بیشتر به خوشی و آرامش زنان و مادران توجه نمایند.
  یکی از آن ترانه ها چنین بود: ََ
یکدانه گُدی دارم، گُدی گک
چشمک هایش وا میشه
میخوانه آرام، آرام ،  میخنده
وقتی که مادر جان خوش باشه

     ولی حالا با ازدیاد فشار ها، تجاوز، ظلم و ستم، قتل و سنگسارِ زنان و دختران،  فکر میکنم باید تا یک مدتی طولانی ترانۀ ذیل جاگزین ترانۀ قبلی شود تا همه بدانند کسانی که دست به طرف زنان و دختران دراز میکنند، دیگر در امان نخواهند بود.
     شاید مدعیان حقوق بشر با این ترانه مخالفت نشان بدهند، ولی چه کنیم؟ دگه چاره نیست!

یکدانه دانه مرمی دارم، مرمی گک
فیر میشه از تفنگم
میروه، آرام، آرام، میخوره
ده قلبِ کسی که زن ستیزی کنه

سلـ(محـ(غیاثی)ـمود)ـطان

‏پنجشنبه‏، 2015‏/11‏/19

۱۳۹۴/۸/۲۱

امتحان شیرآغایم

دیروز وقتی به طرف کتابخانه میرفتم، تصادفاً شیرآغایمه ده راه دیدم. همی که مره دید دستمه گرفت و ده یک گوشه ایستاد شد و بعد از احوال پرسی، درد دل کدنه شروع کد:
-        اینه تو ره ولا خودت بگو صفی جان که همی شیرآغایت آدم تنبل و نافام اس؟
گفتم: خدا نکنه شیرآغا جان کی گفته که شما تنبل و نافام استین؟ نه تنها که تنبل نیستین بلکه آدم فعال و مبتکر هم استین.
گفت: خیر ببینی صفی جان. اینه او روز امتحان انگلیسی داشتیم زدن مره مفت و کله زین ناکام کشیدن.
گفتم: عجب شما و ناکامی؟
گفت: چه بگویم دگه ... همی معلم که خودش باید فکر کنه دگه ...
گفتم: خو اصل قضیه چیس که ناکام ماندین؟
گفت: چند تا لغت ترکیبی ره دادند که بگیرین معنایشه نوشته کنین که هیچ نخوانده بودیم شان و مه هم همو قسمی که لغت بود مستقیم معنی کدم. خو زبانه که یاد نداشته باشی از چه بفامی که لغت ها و جمله ها چه معنی میتن.
گفتم: خوب ایی کدام لغت ها بود؟
گفت: اینه مثلا آمده بود Hotdog مه معنی کدم « سگِ داغ ». دگیش بود Highlight مه معنی کدم « برقِ بلند ». دگه آمده بود Cowboy مه معنی کدم « بچۀ گاو». خو اینه حالی تو بگو که گناهی کیست؟
گفتم: ولا صد فیصد گناهی معلم است که لغت ها ره برایتان درس نداده و ده امتحان آورده.
گفت: نی جان کاکا. گناه از کسی است که همی لغاتی ره که هیچ همراۀ یکی دگه جور نمیاین، یکجای کده وحالی بری ما درد سر ساخته که نه معنایشه میفامیم و نه مقصدشه.
گفتم: خوب بعضی از ایی لغت ها قدیمی استند و بعضی هم جدید که تازه ده فرهنگ و زبان مردم رواج پیدا کرده اند.
شیرآغایم با عصبانیت گفت: مره ده فرهنگ و زبان مردم بیگانه چه غرض؟ و مجبور هم نیستم که هر چه اونها میگن مه هم هموطور کنم و چیز های ره که نمی فامم و به دردم نمیخوره بخوانم و طوطی وار تکرار کنم!!!
گفتم: خوب اختیار دارین شیرآغا جان. ولی حالی که شروع کدین باید کورسه خلاص کنین که باز ...
شیرآغایم به ساعت خود نگاهی انداخت و گپ مره هم قطع کد و گفت:
برو بچیم که نمازم قضا میشه... مه بروم و همی نماز پیشینه بخوانم. باز کدام روز دگه ده ایی باره مفصل گپ خات زدیم.
همراۀ شیرآغایم خداحافظی کدم و شیرآغایم سونِ مسجد رفت و مه هم طرف کتابخانه ...

سلـ(محـ(غیاثی)ـمود)ـطان

‏پنجشنبه‏، 2015‏/11‏/12

سنگسار


۱۳۹۴/۸/۱۳

از بد، بدترش توبه !

     دیشب خواب دیدم که خبرنگار استم و مرا برای گزارش از وضع ادبیات زبان دری در قرن آینده با تایم ماشین یا ماشینی که انسان را به گذشته و آینده میبرد، به شهر نیویارک میفرستند تا گزارشی تهیه نمایم. اینک شما و گزارش تهیه شده : 

    دوستان عزیز! توجۀ شما را به شعر تازۀ از شاعر افغان – امریکن، جیمز الله خان نیویارکی، ملقب به «فیفی» جلب میدارم ... لقب شعری وی را دوستان اش از مشابهت موی هایش با موی های سگ دوست دخترش، انتخاب نموده اند.
    این شعر را در سال 2120 میلادی در شهر نیویارک سرائیده است ... چون تا آن زمان زنده نخواهیم بود از این خاطر شعر را برایتان نشر میکنم تا از این لذت محروم نمانید و حد اقل فقط برای یکبار در این زنده گی پر از رنج و غم کیف کرده باشید و هم از چگونگی ادبیات زبان دری در قرنهای آینده با خبر شوید.

ای دوست دگر شوق فلاور (1) نمیکنم
با آب کولد (2) بازی و شاور (3) نمیکنم
لاست نایت (4) یار من به غضب واچ (5) کرد مرا
هرگز کامپلینِ (6) به داور نمیکنم
دیروز که به داون تاون (7) نیویارک دیدمش
تشبیۀ قدش را به تاور (8) نمیکنم
پرسیدمش که داری بوای فریند (9) گفت که: نو (10)
بلیف می (11) به حرف او باور نمی کنم
اوضاع ورلد (12) در هم و بر هم گشته است
هرگز تریپ (13) به باختر و خاور نمی کنم
 فیفی » نمیروم به مکدونالد (14) بی نگار»
تنها میل مرغِ شناور* نمی کنم

لغت نامه برای کسانی که مثل من انگلیسی را نمیدانند:

1- Flower: گُل
2- Cold: سرد
3- Shower: دوش گرفتن
4- Last night: دیشب
5- Watch: تماشا کردن
6- Complain: شکایت
7- Down Town: نام یک محله
8- Tower: برج
9- Boy friend: دوست پسر
10- No: نی
11- Believe me: به من یقین داشته باش
12- World: جهان
13- Trip: سفر
14- MacDonald: نام رستورانت
* مرغ شناور منظور از مرغابی است.

سلـ(محـ(غیاثی)ـمود)ـطان
‏چهار شنبه‏، 2015‏/11‏/04

۱۳۹۴/۸/۱۲

نه من دیگر با شما نیستم!


واژه ها

نوشتم، گفتند یعنی چه؟
واژه ها را تبدیل کردم، نفهمیدند.
ساده تر گفتم، نفهمیدند.
واژه ها را به اختیار خود شان قرار دادم.
ترتیبش کردند، من نفهمیدم.

س.م.غ
09/10/2015

گروپ موسیقی .... فکاهی جدید

یک نفر نو یک گروپ موسیقی ساخته بود و ده اولین محفل یک لت مفصل خورد. علتش را پرسیدند، گفت: ده شروع محفل از مردم پرسان کدم که چه بخوانم برایتان؟
گفتند: هر چه که میخوانی.
مه هم آهنگ "دوستان شب به خیر" را خواندم.

س.م.غ
5/10/2015

۱۳۹۴/۱/۲۰

سرپرایز یا Surprise چیست؟ 

در کشور های خارجی همی سرپرایز، واقعاً غافلگیر ساختن یا غافلگیر کردن را میگن که عموماً با یک خبر خوش و یگان تحفه همراه میباشه ولی ده کشور ما و یگان کشور های مثل ما که بعضی مردم نی سر دارن و نی پر دارن و نی آیز یعنی چشمها (Eyes به زبان انگریزی) ... سرپرایز به دگه چیز ها گفته میشن بطور مثال : از کوچه تیر میشی که از منزل دوم ده سرت یک سطل آهنی آب چرک رخت شویی خطا میخوره. به ایی میگن: »سرپرایز« یعنی غافلگیر و گنس و گول شدی و سرت از درد چرخک میزنه. باز کاشکی تنها سرپرایز باشه چند چیزی دگه هم ده پشت خود داره که حالی تشریح میتم برایتان .... سر و کلۀ بیچاریت و کالایت تر میشه که ایی ره میگن: »ترپرایز« ... گوش هایت از ترنگس سطل چیزی ره نمیشنون که به ایی میگن» :کرپرایز« ... بالا سیل میکنی و با صدای بلند میگی: "کدام خر ایی سطله انداخت؟" که به این میگن: »خرپرایز« ... نفر پائین میشه و با تو جنگ میکنه و جار و جنجال میشه که مختصراً به جار میگن: جر، که میشود »جرپرایز« یعنی معامله جر و بنجر شد. پولیس میایه هر دویته میبره و ده راه چند روپیه تانه میگیره و ایلاتان میکنه به این میگن» :زرپرایز«  یعنی زر را از دست دادین ... باز شما ایی قصه ره با آب و تابش و یک دو تا هم از دلتان اضافه کده به دوستهای تان میگین که نفره نر واری لت کدم که به این میگن: »نرپرایز« ...
.
.
.
.
.
.
.
برین بس اس دگه کشف کدن خو آسان نیس ... مه نباشم چه خات کدین ... ؟؟؟

سلـ(محـ(غیاثی)ـمود)ـطان
جمعه، 2015/03/27


دختران کشور

می توان کردن به نشتر زنده خون مرده را
خواب غفلت برده را آگاه کردن مشکل است
( صائب تبریزی )

این شعر و تصویر را بر روی آن عده بی وجدانانی که دعوای رهبری و مالکیت افغانستان را دارند، میکوبم. تا اگر غیرت دارند به حال ننگ و ناموس کشور خود توجه کنند و دهم حصۀ نعماتی را که از حق این مظلومان، برای فرزندان خویش در کشور های خارجی مهیا ساخته اند، برای این ستم دیده گان و بی کسان به مصرف برسانند و اگر غیرت ندارند، بدون شک، تاریخ نامشان را در لیست بی ناموسان و بی غیرت ها مینویسد. ای کسانی که پدران و برادران این اطفال برای به قدرت رسیدن شما ها و یا در اثر ظلم و ستم شما به شهادت رسیده اند و اکنون شما آنها را ناجوانمردانه فراموش کرده اید، به خود آئید و از خواب غفلت بیدار شوید و از این بیچاره گان دستگیری کنید. زیرا میرسد روزی که خدا شما را احضار کند و آنگاه ...

ای خواهر عزیز خجالت مکش که تو
دُخت اصیل کشور زیبای خویشی
دانم ز نامردیِ روزگار و رهبران
دست ات به گریبان غم و سخت ناخوشی

بینم ترا که با سر افگنده خوار و زار
سخت گریه میکنی، ز دلم خون میچکد
حق مُسَلَم ترا چند نابکارِ پست
چون آبِ رودخانۀ جیحون میمکد

سر را بلند کن به دو چشمِ جهان ببین
زیرا تو در شهامت با من برابری
افگنده سر مباش ز کار و تلاش خود
زیرا تو نه مفت خور وکیلی و رهبری

ای آنکه افتخار میکنی به جهادت
مدعی میراثِ زمین و زمانی
آنچه به خود کرده ای، سبحان الله ! ولی
آیا تو داده ای به کسی لقمۀ نانی ؟

سر را بکن برون ز بلند منزلت گهی
بنگر به زیر پا، تو دُختِ وطنت را
پر پر نموده گلچین بیگانه ها چه سخت
پامال کرده غنچۀ سرخِ چمنت را

آه من چرا خموش و زبان بسته رفته ام
خوشم که در این گوشۀ تنها سلامتم
تو رنج میبری و من آگاه نیستم
آری ! ملامتم و هم سخت خجالتم

ای چرخِ که زور تو به ناتوان میرسد
تا کی مینمایی این ظلم و این جفا را؟
فریاد «محمود» به هفت آسمان رسد:
 ویران کنم آخر«یک بام و دو هوا را»

سلـ(محـ(غیاثی)ـمود)ـطان
‏چهار شنبه‏، 2015‏/02‏/25







۱۳۹۳/۹/۲۳

سناریوی فلم جدید

در یکی از شب های تابستان که دانه های برف بر سر برگ های زرد درختان باغ که در اثر باد های خزانی ریخته اند، آهسته، آهسته به تیزی فرود میاید و در حالیکه آفتاب به گرمای خود می افزاید، بچۀ فلم که گنگه است برای دختر فلم که کر است در زیر سایه های بهاری درختان تازه شگوفه کرده، آهنگ میسراید.
کاکای دختر که نابیناست آن دو را از دور در باغ می بیند و رفته به پدر دختر که از هر دو پای شل است، شیطانی میکند. پدر دختر به سرعت دویده داخل آشپزخانه میشود و بایسکل خود را گرفته و بطرف باغ میراند. در دهان دروازۀ باغ از اسب خود پائین شده دروازۀ کراچی را به شدت می بندد. وقتی بچه و دختر را در حال مناقشه می بیند از بکسک خود کارد را میکشد و به طرف بچه فیر میکند و تیر به قلب بچه اصابت میکند و بچه در حالی که به زمین می افتد نیزه را از شکم خود بیرون کرده و میگوید : کاکا ! ایی تو چه کدی؟
دل پدر دختر یخ کرده میسوزد و کمان را دور انداخته با موبائیل بی پول خود به دیوانه خانه مخابره میکند و پولیس سوار به گادی و آمبولانس عرعر کرده میرسد و بچه را بالای شتر انداخته و قایق را روشن کرده از راه بحر به تجارتخانه میبرند.
پولیس در گوش دختر آهسته چیزی میگوید و دختر در حالی که گریه میکند، میخندد. پولیس کاکای دختر را به جرم شیطانی حایز مقام اول دانسته و برایش مدال کاغذی میدهد و پدر دختر را گرفتار کرده آزاد میسازد تا باعث عبرت دیگران نگردد.
وقتی خبر به مامای دختر که کل است میرسد در حالی که موی های دراز خود را با برس آب کش میکند با خنده میگوید: پاداش قروت چای سبز تیل دار ... 

پایان ....
سه شنبه، 2013/07/02

۱۳۹۳/۸/۲۶

توصیه


     وکیل صاحب که خود را نماینده برحق مردم و یک کمی هم سیاستمدار میدانست، حالش خوب نبود و از افراط در نوشیدنی ها و پر خوری زیاد در مهمانی دیشب، مریض شده و در بستر افتاده بود، از درد شکم و اسید معده می نالید و فکر میکرد با هر پیچ و تاب معده و کشش روده ها، یک قدم به قبر نزدیکتر میشود. گاهی چشمانش سیاهی میکرد که حتی یک ساعت پیش، خانه سامان را که برای گرفتن هدایات نزدش آمده بود، خیال حضرت عزرائیل کرد و قریب بود که زیر پا هایش بیافتد تا چند روزِ دیگر برایش مهلت بدهد تا حساب و کتاب خوده ده دنیا خلاص کنه. یگان بار هم به یاد گذشته ها می افتاد و تبسمی تلخی بر لبانش نقش می بست. کمی به فکر فرو رفت و یادش آمد که از این پیش هم که یگان بار مریض میشد، دوستان و مشاورین اش برایش توصیه های میکردند:
مثلاً مولوی صاحب مسجد میگفت شراب ننوشی که حرام است.
مراد جان میگفت تلخک ننوشی که معدیت زخم میشه.
خشویش میگفت بعد از قابلی پلو، آب ننوشی که چربی خون میگیریت.
بیادر خواندیش بدر الدین جان میگفت زیاد بیر ننوشی که مه واری چاق میشی.
داکتر خانواده گی و معالجش میگفت چای سیاه ننوشی که مضر اس.
مشاور امور سیاسی اش میگفت چای سبز ننوشی که مغزه خشک میکنه.
حکیم صاحب شوخی میکد و یگان دفعه که بی احتیاطی های وکیل صاحب را در نوشیدن میدید میگفت هر چه مینوشی بنوش مگر زهر ننوشی که میمری.
نظیفه جان سکرترش با ناز و ادای همیشه گی اش میگفت زیاد آب معدنی ننوشین که وجود مبارک تان را روماتیزم میگیره.
صفدر خان کمپودر همیشه میگفت شربت های ساخت همسایه ها ره ننوشی که کیفیت ندارن ... و صد ها مشورۀ دیگر ...
مگر یکی نگفت که خون مردم را ننوشی که فردا مورد باز خواست قرار میگیری ... و اگر هم کسی میگفت، وکیل صاحب پیش خود میگفت : کدام فردا ؟؟؟ و آهسته میخندید...

سلـ(محـ(غیاثی)ـمود)ـطان
‏دوشنبه‏، 2014‏/11‏/17