۱۳۹۱/۴/۲۲

چرا دلش بسوزه ؟ ...



چرا دلش بسوزه؟


هر کی رهبر شد، دلش بر ما نسوخت
از همه سر شد، دلش بر ما نسوخت
بس که فریاد زد که این و آن کنم
گوش ما کر شد، دلش بر ما نسوخت
داد مردم را فریب در رای دهی
چون مقرر شد، دلش بر ما نسوخت
کلکین ما را چو بُرد افراد او
خانه بی در شد، دلش بر ما نسوخت
ملت بیچاره افغانستان
خاک بر سر شد، دلش بر ما نسوخت
روز گار مردم از تشریفِ او
 روز محشر شد، دلش بر ما نسوخت
این نه تنها خاصیت رهبر بود
هر کی برتر شد، دلش بر ما نسوخت
آنکه بود یک ضابط پائین مقام
وقتی افسر شد، دلش بر ما نسوخت
خود میان سنگری پُت گشته بود
کشته عسکر شد، دلش بر ما نسوخت
آنکه از پول همین ملت به مُفت
نرس و داکتر شد، دلش بر ما نسوخت
باغ ما در دست دزدان ماند گرو
 شاخ بی بر شد، دلش بر ما نسوخت
آنکه میدادیم خرچش روزمره
صایبِ* دالر شد، دلش بر ما نسوخت
ما و « محمود » گریه و زاری کدیم
چشم ما تر شد، دلش بر ما نسوخت


* صایب = ( تحت اللفظی ) صاحب

سلطان محمود غیاثی
پنجشنبه، 2012/05/24

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر