۱۳۹۱/۴/۲۲

ای کاش نمی آموختم ....



ای کاش نمی آموختم

راندن سراچه را در بیرو بار آموختم
اخذ رشوه از غریب در کار و بار آموختم
چال و حقه صد دروغ و خدعه و نیرنگ را
میشود چندی که از استاد کار آموختم
خوردن مال عوام و دولتی و چور را
گاه از این کس گاه از آن کس بیشمار آموختم
برد و باخت پول نقدِ دالر و کلدار را
در میان جمع دزدان در قمار آموختم
ضد علم و دانشم هر جا که باشم من بدان
کشتن شمع علم را از غدار آموختم
احتکار تیل و چوب و خرچ زمستان را
از دو سه چهار محتکر اندر بهار آموختم
میکنم قبضه زمین و خانۀ مردم را
این روش را من ز شخص زور دار آموختم
گر گرفتار میشوم در چنگ قانون باک نیست
من گریختن را ز زیر چوب دار آموختم
میزنم پول کمک را من به جیب خویشتن
مؤسسات را دیده دیده ابتکار آموختم
چور کنید اموال مردم هر چه یابید هر زمان
چون نباشد باز خواستی، این شعار آموختم
می نهند خشت کج اندر زیربنای کشورم
کج نهادن های خشت از معمار آموختم
میکنم وارد ز خارج مال بی محصول را
خاکی بازی اندر این کِسب از تجار آموختم
جای گندم، جو و جواری در زمین خویشتن
کشت کردن، شیره گیری کوکنار آموختم
عوض کامپیوتر و تخنیک و سائینس و هندسه
فیر راکت و تفنگ از اسلحه دار آموختم
جای ورزش های کانگفو، پهلوانی، فتبال
نشه های چلم و چرس، نصوار آموختم
من نیافتم هیچ کسی تا باز دارد دست من
زین هنر های که من از روزگار آموختم
هوش به سر آمد چو دیدم کِردۀ « محمود»  را
چارۀ دیگر نداشتم، انتحار آموختم

سلطان محمود غیاثی
سه شنبه چهاردۀ اکتوبر 2003 کابل - افغانستان
چاپ شده در مجلۀ انتقادی ( زنبیل غم ) ... کابل 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر