۱۳۹۱/۴/۳۱

گفتم و گفتی .... مخمس


گفتم و گفتی !

گفتم بروم ترک تو ای آشنا کنم
یا بانگ بر آرم ز غمت ناله ها کنم
در پیچ و خم عشق تو جانم فدا کنم
یا تیر جفایت به دلم جابجا کنم
گفتی غمی ندارم و باز هم جفا کنم

گفتم دوباره زخم دلم را دوا کنم
هم ترک تو ای یارک پر مدعا کنم
نی یاد ترا ای صنم بی وفا کنم
تا چارۀ به درد دل بینوا کنم
گفتی ترا به درد دیگر مبتلا کنم

گفتم که به یاد تو چرا گریه ها کنم؟
یا صبح و چاشت و دیگر و شام غصه ها کنم؟
نی دیده و دل را شکار فتنه ها کنم
یا رفته به درگاۀ خدا شکوه ها کنم
گفتی که بهر صید تو صد جلوه ها کنم

گفتم ز غم خود قیامتی به پا کنم
هم آن دل خندان تو ماتم سرا کنم
نی ظلم و ستم کرده و هم نی جفا کنم
با خون خودم چشم دلت پر جلا کنم
گفتی به مزارت چو رسم خنده ها کنم

گفتم ز غمت این دل خود را سوا کنم
دیگر زهوای تو دلم را جدا کنم
دل را سپر این همه تیر بلا کنم
یا مست می ناب و چنگ و دلربا کنم
گفتی که ترا نیز چو »محمود«رها کنم

سلطان محمود غیاثی
3 نومبر 2008
هندوستان



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر