۱۳۹۱/۵/۲

قصۀ افغانستان


قصۀ افغانستان

گوش کنید ای عزیزان ، قصۀ افغانستان
میگم برای شما با دو چشمان گریان
ما پشتون و تاجیکان ، هزاره و اوزبیکان
خوش زندگانی داشتیم با هندو و ترکمنان
میگم به طور مثال ، هندو میرفت درمسال
به نماز پنج وقت میرفت سوی مسجد مسلمان
کابل جان نازنین ، جنت روی زمین
ملیت ها دورش جمع بود، همگی خوش و خندان
اکه میگفت جوره جان ، پشتون میگفت ورور جان
تاجیک میگفت بیادر جان ، هزره میگفت بیرار جان
چه میله ها میکردند میرفتند کاریز میر
میرفتند در سال نو گل سرخ مزار جان
ده مُرده و ده زنده همگی بودند شریک
دعا میکردند همه در ختم های قرآن
استاد شیدا و قاسم ، سرآهنگ و رحیم بخش
در روی جهان بودند سرتاج غزل خوانان
بیلتون میخواند چو بلبل ، در موسم جوش گل
بیجوره بود ده دُهلک ، استاد عبدلِ پغمان
ده دیری مجلس چه خوب جمع بودند پشتو خوانان
کلیوالی میخواندند گلزمان و گلآ جان
در صحنه تمثیل گویم چه پارچه ها میساختند
عبادی و اطرافی ، حاجی محمد کامران
دشمن دیده نتانست ، روزگار خوب ماره
نفاق در میان انداخت از چار طرف فراوان
برش گفت اوربیک هستی ، دشمن تاجیک هستی
ملیت های برادر با هم گشت دشمن جان
خانۀ یک دیگر را آتش زدند با راکت
وطنه کردند ویران همرای توپ و آوان
یکی شده بی مادر دیگری شد بی پدر
بسیار هم شهید دادیم از هر ملیت جوانان
یک عده مهاجر شد به ملک های مردم
کسی رفته به ایران ، کسی آمد پاکستان
دست هاره بالا کنیم بیائین دعا کنیم
هر روز و هر صبح و شام به درگاۀ خدا جان
وطنه آرام کنی ، روز دشمن شام کنی
روی سختی نبینند مردم افغانستان
چقه گریه بشنویم از طفل و پیر و جوان
هم نالۀ بیوه زن هم فریاد یتیمان
»محمود« میگه برایتان این سخن از دل و جان
یکی شوید دوباره ای ملیت های افغان

سلطان محمود غیاثی
9/10/1998
راولپندی پاکستان


۳ نظر:

  1. بسیار زیبا بود برادر معزز و ارجمندم سلطان محمود جان غیاثی

    پاسخحذف
  2. اجمل جان عزیز ممنون حسن نظر شما هستم ... موفق و کامگار باشید

    پاسخحذف
  3. بسیار زیبا بزرگوار

    پاسخحذف