۱۳۹۱/۴/۳۱

دوست ریایی ...


دوست ریایی


پیوند من و زندگی چون تار رباب است
گر بگسلد این رشته دل و جان کباب است
از دوست ریایی چه کنم قصه برایت ؟
کز نیک و بدش خاطره چندین کتاب است
دوست است و تظاهر کند از مهر و وفایش
چون خوب نگری خصم تو در پشت نقاب است
آن صد قسم و قول و وعید وعده اش به تو
هم مثل پرِ کاه و به مانند حباب است
هرگز نکنی قسمت و تقدیرت ملامت
کین پیچ و خم زندگی از روی حساب است
بیهوده به میخانه روید صبح  و سر شام
افزونگر این غصه می ناب و شراب است
پیوسته دل ریش تو پامال نشاط اش
مانند کبوتر که به چنگال عقاب است
از دور چو کند جلوه نمایی بفریبد
نزدیک جو رسی آب صفا نیست سراب است
بلبل به چمن فصل بهار آید و تنها
خار است که همیش مونس و همراز گلاب است
پروانه صفت دور شمعی گر کنی طواف
سوزاندت و عاقبت هم کار خراب است
کردم تواضع پیشه و پنداشت عاجزم
زین پس به هر سوال او صد گونه جواب است
هر کس که دم زند ز رفاقت کنی یقین
خوش باوری مکن که غلط انتخاب است
گفتم وداع به شوق دل و نور چشم خویش
زیرا دل از جفای خودی ها به عذاب است
»محمود« چه طرز و شیوۀ داری که واه واه
موزه ز پا کشیدن و ندیدن آب است


سلطان محمود غیاثی
15/2/2003
پاکستان



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر