۱۳۹۱/۴/۳۱

کاش ... غزل


کاش

آتشی بر جان زند آن لب خاموش تو
رخنه به ایمان زند طرۀ گلپوش تو
کی شوی از آن من ، سرو گلستان من؟
گشته دل و جان من ، واله و مدهوش تو
دیده به در انتظار ، مانده به راهت نگار
وعده و قول و قرار ، گشته فراموش تو
نشونی فریاد من ، از دل ناشاد من
کی رود از یاد من ، گرمی آغوش تو
پخته بگردد ز خام ، آنکه بنوشد تمام
از سر صبح تا به شام ، می ز لب نوش تو
کاش فشاند دو مَن ، نسیم صبح وطن
خاک به سر گور من ، گل به بر و دوش تو
گفت به تو »محمود« بدان، دلبر شیرین زبان
ناله کنم آن چنان ، تا شنود گوش تو

سلطان محمود غیاثی
28 قوس 1384 کابل


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر