۱۳۹۱/۴/۲۷

بدون عنوان ... شعر


به اجازۀ حافظ ... رح

بدون عنوان

اگر آن مُفتی و قاضی که جنجال میدهند ما را
اگر رشوه دهی ، آنگه کنند عاجل امضأ را
ز مأمور و مدیر و مُفتش حالم چه میپرسی
که کردار رئیس دایم کند خون این دل ما را
نیابی در تمام دهر راشی ایی که ما داریم
بپالی گر شمال و شرق و غرب و روی دنیا را
به زهد و صورت و تقوا فریبت میدهد اما
زند از خاطر یک برس موی دستکول شیما را
ز حاجی رشوه گیرد، تا رود حج بهر کسبِ نام
خدا را خانه در قلب است، مبر این رنج بیجا را
چسان وجدانت ای مفسد قبول دارد ز پر خوری؟
فشار و چربیِ خونت کند طی راۀ بالا را
مگیر آن لقمه نانی خشک ز دست آن یتیمی که
برای یافتن آن لقمه میبازد سر و پا را
برای آنگه بگریزند ز روز حشر، میخواهند
به پول و ثروت دنیا خرند فردوس و عقبا را
ز پول رشوه کی باشد روا عُشر و ذکات و خیر
نمیدانند مگر این را ؟ بنازم عقل اینها را
مگر باشد که تا مردم بگویند شخصِ مؤمن بود
خدا بیند ؛ دهد اجرِ چنین وصف و سخن ها را
عجب کامل نموده دین و شریعت را خودش، کامروز؟
زند با سنگ جهل هر جا درمسال و کلیسا را
خودش غرق گناه و نیست کس پرسد که ای غافل !
خودت کیستی ؟ که بد گویی یهود و یا نصارا را
و گر گوئید که ما از روی غیظ بیهوده میگوئیم
بیاد آور همانرا که ز مسجد برده بوریا را
و گر گویی نبین سر تا قدم بر دختری ، گوید:
خداوند بهر مایان کرده خلق این حُسن زیبا را
دگر شخصی کند گر کار او را وابحال او
شود سنگسار عام و خاص، نبیند روی فردا را
همه از زاویه های خویش کنند شعر ترا سنجش
که ” میخیزد ز گپ، گپها ” ، خموش کن شور و غوغا را
چنین از درد دل با ما کنون بیشتر مگو »  محمود «
که خواهند زد به اشعار تو زین بعد صد چلیپا را

سلطان محمود غیاثی
2010 هندوستان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر