۱۳۹۱/۴/۳۱

چرا ؟


چرا ؟

جامۀ گلگون در بر میکند ، در بر چرا ؟
قلب من پر خون بیشتر میکند ، بیشتر چرا ؟
مینهم تا پا اندر کوی او ، همچون گدا
او مرا از در بیرون میکند ، از در چرا ؟
تا مرا بیند با صد ناز خود ، جلوه کنان
چادر افسون بر سر میکند ، بر سر چرا ؟
این دل مسکین هم با یاد او، دیوانه وار
قصۀ مجنون از بر میکند ، از بر چرا ؟
آن صیاد ما با چال و فریب، در دام خویش
مرغک دل چون پرپر میکند ، پرپر چرا ؟
قلب توفان دیده و حسرت کش ، شب تا سحر
ناله از جیحون بدتر میکند ، بدتر چرا ؟
گر چه ای گردون جورم داده ایی ، از جور تو
غیبت گردون دلبر میکند ، دلبر چرا ؟
پرسدم دل گاه و بیگاه »محمود« با من بگو !
یاد ما اکنون کمتر میکند ، کمتر چرا ؟

شعری در صنعت : تشریع
سلطان محمود غیاثی
24/11/2008
هندوستان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر