۱۳۹۱/۴/۳۰

بنای عشق


بنای عشق

بنای عشق بی بنیاد واریست
صدای ناله ام فریاد واریست
ز جور آن سیه مو دانستم
تمام هستی ام برباد واریست
وزیر خوبرویان هست نگارم
که هر چه خوبروست افراد واریست
به سرو گفتم مگر دیدی قدش را ؟
بگفتا دیده ام شمشاد واریست
به یک نیم نگه دل از برم بُرد
به کار عاشقی اُستاد واریست
به دام افگنده چون من یک دو سه چار
گمانم میرود صیاد واریست
زند بر قلب عاشق تیر مژگان
مگر این خوبرو جلاد واریست؟
خورد خونِ دلِ بیچاره عاشق
به خیالم نازنین مُعتاد واریست
نکرد رحمی به حال زار عاشق
که قلبش سخت چون فولاد واریست
رود بی چادری باغ زنانه
به فکرم میرسد آزاد واریست
به چهره چادر افگند و مرا گفت
نمی بینی کمی خاکباد واریست
به پیش آن نگار پای پیاده
رَوَم چون بایسکل کم باد واریست
به کویش عاشقان دارند تجمع
بیروبار چوک خان آباد واریست
بناحق گوش کند حرف رقیبان
دلش پاک طفلک نوزاد واریست
مکن لطف و محبت با رقیبم
جفا کار است و هم کمزاد واریست
سزایش را بده یارب به محشر
رقیبم را که چون شیاد واریست
به سویم بنگری حین جوانی
سر و مویم سفید هشتاد واریست
مده دیگر مرا درس محبت
کتاب عاشقی از یاد واریست
نمی جویم از او دگر ترحم
که داد بیوفا بیداد واریست
مگیر دست کم این اشعار ما را
که شعر شاعران اولاد واریست
چه شیرین گفت خسرو از تۀ دل
که »محمود «پیرو فرهاد واریست

سلطان محمود غیاثی
22 حوت 1384 کابل - افغانستان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر