۱۳۹۱/۴/۳۱

غریب ... شعر انتقادی


غریب

برف نو افتاده و افتد به صد جنجال غریب
از بلندی های نرخ در آسمان امسال غریب
کو نه تیل دارد نه چوب و نی زغال و صندلی
میگذراند چون گذشتاند همچنان پارسال غریب
زحمت و خواری کند از بهر چای و نان خشک
نان و چای بی بوره خورده گشته است بیحال غریب
گاه نخورده نان هفت رنگ چون وکیلِ پارلمان
گر خورد چند نوع آنرا میشود اسهال غریب
با معاش دولتی اش من نمیدانم چه سان؟
روغن و آرد و برنجش میکند اکمال غریب
تا کند آه و فغانش رو بروی پارلمان
گفته می آیند که اوضاع را کند اخلال غریب
مینگرد با چشم تر هردم به سوی نانوای
چون ندارد نان خشکی بر سر پرچال غریب
نی براید لاتری اش هم ز بخت حساب بانک
چونکه بدبخت است و کم طالع و بی اقبال غریب
چون ندارد زور و زر نی واسطه نی چارۀ
هر زمان اندر ادارات میشود فوتبال غریب
کار و بار و خانه و موتر بود یک آرزو
پروراند در دلش هم این چنین آمال غریب
گر زند دُهلی و سازی هر کی باشد لاجرم
میکند رقص هم به تال روپک و جپتال غریب
با هزاران خدعه و نیرنگ و هم چال و دروغ
هر فریبگر را ببینی میکند اغفال غریب
ای که آهن پوش بامت از خطر محفوظ مباد !
زانکه میدانی ندارد خیمه و ترپال غریب
آنچنان که میگریزی از وطن در حادثات
کی تواند تا گریزد مرغک بی بال غریب
لازم آید هر غنی و تاجر و دارنده را
تا کنند امداد به آنانیکه  اند فی الحال غریب
گر نمیخواهی که باشی بی نصیب، دست اش بگیر
زان دعا های که هر شب میکند ارسال غریب
هم به دنیا هم عقبی عاصی است و رو سیاه
هم به نزد خلق و خالق هر کی کرد پا مال غریب
کی شود روزی که یکجا ما و »محمود« در وطن
تا به چشم سر ببینیم آن زمان خوشحال غریب

سلطان محمود غیاثی
26 /11 /2008
هندوستان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر