۱۳۹۲/۱۰/۹

برف نو

« برف نو آمد مسلسل از هوا »
در تپش افتاد، غریبان هر کجا
این چه حالست بر سر ما بنده گان
پس کجاست عدل تو عادل ای خدا؟
آن یکی را داده ایی چوب و زغال
این یکی میرد ز سردی تا صبا
دوش میگفت با دو چشم تر غریب
تو به ناز و نعمتی ما در عزا
ما ز سردی مُرده ایم تو از عرق
ای قومندان تو کجا و ما کجا؟
زان سبیل الله جهادت گشته ایی
مالک صد ها قِسم گنجینه ها
هر چه مینالیم به تو و دیگران
نشنوند از ما و خلقِ بینوا
طفل زیبایِ غریبیِ جان دهد
از خنک، از بی دوایی و غذا
رحم کن بر مردمِ بیچاره تا
بهر روز آخرت گویند دعا
بهر نفع خویش وکیل ما شدید
با خبر از هیچ کسی نیستید چرا؟
گاه ز دین ما وکالت میکنید
با خرافات گشته ایم سخت مبتلا
ما برهنه بوده ایم هم از ازل
لیک نی آدم شدیم و نی حوا
نی کسی گفتا به آدم ریش بمان
نی حوا بود زیر چادر، ای ملا !!!
از چه گویم، با کی گویم عاقلان؟
باقی اش را خود میدانید ولا
موضوعِ این شعر ما برف بود لیک
رفت سویی دیگری چون خون ما
یاد ایامی که برف باری چه خوب
بود هر دم موجب شادمانی ها
صندلی و کاچی و لاندی پلو
خوانش شاهنامه و مهر و صفا
دختر همسایه میگفت با پدر
بچۀ همـــــــسایۀ پهلوی ما
برف آورد با خودش «محمود» و گفت:
« برف نو از ما و برفی از شما »

سلــ(محــ(غیاثی)ـمـود)ــطان
30/12/2013


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر