۱۳۹۲/۹/۱۶

وطن در تنور داغ


مخمسی بر سرودۀ استاد گرانقدر عبدالله « وفا » نورستانی 


وطن در تنور داغ
بینم که درد و غم ز تو شباب برده است
بگرفت قلم ز تو و هم کتاب برده است
هر آنچه داشته ایی چه بی حساب برده است
« در حیرتم چسان که ترا خواب برده است ؟!»
« نی نی نه خواب، بلکه ترا آب برده است »
 
بلبل خموش گشت و کنون ناله های زاغ
همچون سرود تلخ پراگنده اند به باغ
ساختند ز گلستان ما یکدم چوبِ تاغ *
« غافل ز حال خویش و وطن در تنور داغ »
« ای وای من که گوهر نایاب برده است »

تاریخ، شناسنامه و کردار با شکوه
بلخی و شاهنامه و گفتار با شکوه
اندیشۀ آزادی، پندار با شکوه
« سلسال و شامامه و آثار با شکوه »
« دار و ندار ما همه؛ سیلاب برده است »

قرنهاست کرده هویت ما را ز ما نهان
ای بیخبران نیست دیگر نام و آن نشان
از دست آن عدوی فریبکار در جهان
« واحسرتا ! که مُلک خراسان و آریان »
« سیلاب برده است و به گرداب برده است »

قلبم غمین از این همه افعال ظلم گشت
هر لحظه بر سرم چو دو صد سال ظلم گشت
تا این وطنم یکسره اشغال ظلم گشت
« گلهای این دیار همه پامال ظلم گشت »
« این ظلم و این ستم ز دلم تاب برده است « 

دریای عمر ما پر از جزر و مد گذشت
آب تحملش هم از روی سد گذشت
هر تشنه لبی آمد و سنگی، زد گذشت
« حقا که آه و ناله و زاری ز حد گذشت »
« این آه و شور، شکوه به مهتاب برده است »

آنچه که کرده ایم یکایک تو بر شمُر
مشهور گشته ایم به جنگ و به سر ببُر
 کردیم هر آنچه را که نکردست یکی کُفر
« گفتم که پاسدار ! سلا مت بزی به عمر »
« دیدی که فرش کهنه ز محراب برده است »

« محمود » بگفتا که عاقبت ز روزگار
گفتیم دو سه حرف حقیقت ز روزگار
عمریست که میکشم مشقت ز روزگار
« کی دیده ام « وفا » و محبت ز روزگار؟ »
« این مرده زندگی ز رخم آب برده است »
 
* تاغ : از درختان‌جنگلی‌که‌ چوب آنرا برای‌سوزاندن بکار می برند و آتش آن‌ بادوام‌ و زغالش‌ معروف‌ است.
سلطان محمود غیاثی
‏سه شنبه‏، 2012‏/09‏/04

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر