۱۳۹۲/۹/۱۷

گفتگو

ای وای وطندار ! شنیدم ز وکیل جان
دارد طمع و حیف بر این گلشن و بوستان
میگفت چنین با سر افراشته به دوستان:
اینجا وطنم نیست و آتش زنم آسان
بفروش دو سیر خاک وطن در به درش کن
پیسیشه بگیر ، بان برو خاک به سرش کن
گفتم:
ملک های دیگر وقت به مهتاب رسیده
از علم و معارف تا به آفتاب رسیده
از جهل و خرافات وطنم رفت دو صد سال
عقب ز تمدن به کناراب رسیده
گفت:
مکتب بگیر از طفل وطن،  کور و کرش کن
بیکاره و ناکاره بساز ،  بی ثمرش کن
گفتم:
دهقان وطن در پی کوکنار روان است
نامِ وطنم در سر فهرست جهان است
در پشت همه دست دو سه چهار کلان است
» چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است«
گفت:
این کار سیاست بود، چون تار جرش کن
هر کس که خبر شد تو زیر و زبرش کن
گفتم:
تا کی دهی دست خودت را به قوماندان
آنکس که ندارد نه رحمی و نه وجدان
چور است و چپاول به هر شعبه فراوان
هم دشمن میهن بساید لب و دندان
گفت:
کشتزار ز مین ساخته و در دور و برش کن
نا امن بساز هر طرف و پر خطرش کن
گفتم:
ملت بگوید که ببین حال خرابم
زین تفرقه و جنگ و جدال سخت عذابم
از نزد وکیلان طماع گیر جوابم
از جور چنین خانۀ ملت کبابم
گفت:
دانم که جواب چیست برو بی اثرش کن
هر کس که سوال کرد برو خون جگرش کن
گفتم:
دشمن اگر آید رَبا بی ضررش کن
هر کس که کند ظلم به ظلم مفتخرش کن
این ملت مظلوم را فارغ ز شرش کن
در دوزخ هفتم ببر مستقرش کن
گفت:
بانیما برو توبه از بد بترش کن
در جان ملت ده ، ز خود بی خبرش کن
گفتم:
یارب ! به ما داده یی اخلاص و محبت
هم قلب بشر جایگۀ رحم و شفقت
باز هم رسانیم به بشر رنج و مشقت
از دیدۀ خونین خلایق ز رحمت
گر کس نکند پاک سرشک بی بصرش کن
» محمود« تو برو، پاک همان چشم ترش کن

سلطان محمود غیاثی
شنبه، 2013/06/15

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر