۱۳۹۲/۹/۱۷

مست


این چه بدبختی نصیب ما شده بسیار، مست؟
خون افغان هر کی ریزد می شود اغیار مست
هم دلیل مستیِ اغیار بی چون و چراست
بخت بد بین، بی تفاوت گشته آن دلدار مست
آه چه ایام بود که دیدیم جاده های شهر را
 خر پنجاب، سگ تازی، بزک و بز دار مست
بهر پول و کسب قدرت خون ریختند بیشمار
من ندیدم رهبران را تا به این مقدار مست
خوب به یاد دارم روزی را که میفروخت بر سرت
یک دو سه تا شپش خود را سگِ زردار مست
باغ وحش ساختند وطن را با حضور خویشتن
گرگ و شغال و سگ وحشی، بز مکار مست!
تانک و هم توپ و طیاره پرزه کرده بردند
تا فروشندش به تولِ آهن ناکار، مست
لشکر شیطان، هم آن بندگان دشمنان
قتل عام کردند به دشت برچی و افشار مست
سنگ فروشِ خاک فروش،عزت و ناموس فروخت
گشته مالامال ز دالر، یورو و کلدار مست
حال نسلِ سنگ فروشان در دفاع ایستاده اند
از جنایت های ایشان میکنند انکار مست
چونکه پول مفت میراث مانده است از بهر شان
غرق و مصروف عیاشی گشته اند بیخار مست
این چنین خاموش اگر باشیم آخر میشوند
لچک و چار تنگه قرضدار، دوپه و چوتار مست
نی خیالِ درس باشد در سر این سفله گان
می کنند بد رویه با استاد خود، سرشار مست
چون که گردند سر سبیل از صبح تا شام هر طرف
گشته اند همسایه ها از دست شان بیزار مست
موش مُرده گشته بودند در زمان طالبان
سر به زیر از ترس کیبل پت شده در غار مست
ماست مالی های شان هرگز نسازد پردۀ
تف کند مردم به روی شان دو سه صد بار مست
از قبور قاتلان بر پا کنند زیارت ها
اغتشاشیدم به همچون شیوۀ افکار مست
میوۀ بد از درخت بد می آید پدید
میوۀ خوب از درخت نیک و از اشجار مست
نعرۀ تکبیر گفته میکشد طالب، ببین
خونفشانی های ایشان میکند غدار مست
کارگر و انجنییر میهن را گردن زدند؟
معلم و آهنگرِ بیچاره و گلکار مست
گفته اند گر کج گذارد خشت اول معمار
میرود کج تا ثریا این چنین دیوار مست
این همه گردن زنی کاری جدیدی نیست، هم
پانزده قرن است میچکد خون از دم تلوار مست
لذت آدم کشی را گاه به چشمش دیدی؟
قاتلان از خون ناحق میشوند چند بار مست
هیچ ملایی نشد پیدا که حرام بشمُرَد
غارت و قتل و چپاول سر به سر کشتار، مست
یا که میگیرند ز پیش قاتلان حق السکوت؟
که این چنین خاموش  هستند زین همه گفتار مست
گر چلی مستی کند، طفلیست نادان، گشته اند
مفتی و قاضی و ملا با شفِ دستار مست
پشتیبان راۀ ناحق، رشوه خوار و حق بگیر
روزه میگیرند و با خون میکنند افطار مست
نام سیاۀ قشر عقب ماندۀ مفت خور را
میتوان پیدا نمود در تاریخ »غبار« مست
تا کفاند خویشتن را انتحاری، می شود
کشته مست و بی سر و پا، زخمی و افگار مست
غیر انسانیست انصافِ ملا جاهل ببین !
یک گنهکار دیگری را میکند سنگسار مست
نی شفاخانه و لابراتوار داریم، زین سبب
داکتر و هم نرس و هم پایواز و هم بیمار مست
نیست تنها یک وزیر مست در وطن بنگر کنون
آمر و وکیل و مارشال و همه اشرار مست
لشکر برنای ما بنگر، در زیر پلی
عاطل و باطل همه از پودر و کوکنار مست
می کند وارد با خود بوتل ویسکی وکیل
از شراب و چرس و هم از سگرت و نسوار مست
هیچ کس در فکر بیکاران و مزدوران نشد
عاقل و دانای ما گردیده اند بیکار مست
چون خودش مستِ می و جام است، می گوید که است
بیوه زن مست و یتیم مست و هم آن نادار مست
عوض فابریکه و مالداری، یا کِشت و کار
میکنند آباد هوتل ها سون استار مست
میشوند مسموم دایم دخترانِ مکتبی
تا معارف را وزیر باشد چنین بی عار مست
یا نه دستگیر میکنند مجرم را یا که رها
زین سبب دل جم جنایت میکند تکرار مست
هر کی دید این ملک همچون دیگ بی سر پوش شده
میخورد چند لقمۀ با نان و با آچار مست
از کی خواهی تا کند تطبیق قانون در وطن ؟
هم ترافیک رشوه خوار و عسکر ریشدار مست
انتخابات میرسد، هر سو نیرنگی شروع
باز کاندید مست شده با لنگیِ راه دار مست
تا شود کاندید می گوید به مردم این چنین
حرفِ مست و وعدۀ مست و کنم اینکار مست
گاه پیش دوست روند و گاه به پیش دشمنی
دوست و دشمن مست و هر دم نوکر و بادار مست
دیده خواهد شد خائین تا به کی خیانت کند؟
میشود آخر به دست حزب خود مردار، مست
میرسد روزی، ببینم خائینین را جملگی
هم ز ترس مردمان، شاشیده در ایزار مست
گفتمش: ای دل چرا مستی؟ گفتا: گر دهی
درد میهن را به یادم میکنم ناچار مست
ای وطندار این بود پندم برایت گوش دار
گفته ام صد بار و یکبار هم کنون تکرار مست
خوب میدانی که مرگ و زندگی در دست کیست !
زین سبب هرگز مترس از لشکر بدکار مست
رنگ و رویت را مباز هرگز وقت مُردنم
رَو بخند چون میرود »محمود« به سوی دار مست
بعد مرگم تا توانید شادی و مستی کنید
با رباب و طبله و تانپوره و سِتار مست
با لب پرخنده خوانید یک دو شعرم تا شوند
شاعران مست و قبر مست و گل و گلزار مست
یاد آرید از فکاهی ها و از طنزم کمی
تا شود چشم و دل غمدیدۀ خونبار مست
قبرِ من تزئین کنید با آنچه گویم بهر تان
با کتاب و کاغذ و مجله و اخبار مست
باخبر! جز اهل دل، اهل هنر، اهل قلم
نی سر قبرم گذارید تَتو و تَتار مست
مست گفتم، مست  نوشتم، هم چنین مستانه وار
مست زیستم، مست برفتم، این همه کردار مست
دوش یک یارِ قدیم یادی مرا کرد و بگفت:
آه کجا رفتی؟ چه حال داری؟ کجایی یار مست؟
هاتفی گفتا به گوشش، ای رفیق تشویش مکن !
در بهشت بنشسته و خواند کنون اشعار مست

سلطان محمود غیاثی
پنجشنبه، 2013/09/12


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر