۱۳۹۲/۹/۲۷

عیدِ اولاد غریب



عید آمد و ما خبر نداریم
در خانۀ خود شَکَر نداریم
با چای بنهیم به پیش مهمان
ورنه به خدا حذر نداریم
ماه ها شده روزه بر دهانیم
افطاری و هم سحر نداریم
کس نیست خبر ز حالِ مایان
گویند که دل و جگر نداریم
از خوردنی ها و کیک و کلچه
جز نان سبوس دگر نداریم
بینید به تنم لباس کهنه
نو جامه دیگر به بر نداریم
همسایه پسر مپرس به تکرار
این را که چرا پدر نداریم؟
چند ماهی گذشت ز مرگ بابا
آن سایه دگر به سر نداریم
آن قامت سرو مادر ما
بشکسته چو سیم و زر نداریم
دیگر نه به زیر چادر او
از موی سیاه اثر نداریم
کاشتند درختِ جنگ به میهن
جز راکت و بم ثمر نداریم
آواز مهیب انتحار را
بشنفتیم و گوش کر نداریم
با خاک و به خون کشانده ما را
دیگر تو مگو خطر نداریم
آن آمر امنیت ولایت
گوید قوت و نفر نداریم
چند موتر و بادیگارد ز پشتش
گوید بی از این سفر نداریم
وآن موتر رهبر جهاد بین
ما را تو ببین که خر نداریم
از مسلک خود، خودش بگوید:
غیر از زدنک هنر نداریم
این باشد اگر نظام و دولت
شکوه ز ملا عمر نداریم
دانیم که کسی به فکر ما نیست
زینرو نگۀ به در نداریم
بر سُفره و دست ناکسان نیز
آری بخدا نظر نداریم
«محمود» تو بدان که جز محبت
هیچ چاره به چشم تر نداریم

‏چهار شنبه‏، 2013‏/08‏/07

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر