۱۳۹۲/۹/۲۷

چند فکاهی تازه

چند تا رفیق ها برای تفریح جاپان رفته بودند کدام تایش سر کدام دختر تیم داد و رفیق دختر آمد با تخنیک های تکواندو و کانگفو و کاراته هفت هشت تا محکم محکم زدیش و چارپلاق انداختیش ....
وقتی کمی سر حال آمد از جای خود خیست و به رفیق های خود گفت حیفش که جاپانی نمیفامم اگر نی چه دو های میزدمش ... 

**************************************** 
یک نفر که بکلی کل بود به دوست خود گفت:
او بچه مه ایی موی ها ره ده آسیاب سفید نکدیم ...
دوستش به طرفش دید و با تعجب پرسان کد : کدام موی هاره ؟
 
 ****************************************
بچه یک زن سرسفید همرای زن خارجیش و نواسیش از خارج آمده بودند.
نواسیش که دری نمیفامید و هم با محیط افغانستان بلد نبود و جور نمی آمد از صبح تا شام ده هر گپی که اعتراض میکد مادر خوده ده انگلیسی میگفت گو گو ... (Go, Go) ...
آخر خلق مادر کلان تنگ شد بچه خوده صدا کد که بیا ایی بچیته سمال کو که بینی ما ره برید .... 
از صبح تا حالی گهُ بازی ره انداخته .... هیچ آرام نمیشه.
حالی ایقه گک بتیش که دانش چپ شوه وی ....

سلطان محمود غیاثی
26 نوامبر 2013

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر