۱۳۹۲/۱۰/۱۷

پشک همسایه

 
             گوش کن بارید به میهن برفِ نو
            درد مردم را بگویم خوب شنو
            از کثافات نان خود حاصل کند
نیست مسکین را کمی نان و اَلَو
طفلک بیمار مادر نصف شب
شکم خالی خورد چون مار تَو
هر چه رهبر است و آمر یا وکیل
گشته اند در جان ملت چون بَبَو
با شرابِ خون ملت میخورد
زهر مار آن ارگ نشین، لاندی پلو
نی غمِ درماندۀ ملت خورند
یا تجاهل میکنند یا رفته خَو
از کجا نالم نخست، بیا و ببین
عوض جوی در سرک جم گشته او
گر کنی داد و فغان از بهر حق
با غضب گویند از اینجا زود برو
حرف های سیاسی شان بادگین
چون سخنرانیِ بچۀ سقاو
آبروی خود ببردند هر کجا
ننگ و ناموس را نهادند هم گرو
سر خمِ هر ناکس اند و میزند
بر سر شان هر سگ بیگانه غو
از خر و از بز چیزی حاصل نشد
خانه ات آباد، گرامی یاد، گاو
شیر شان را همتِ غٌرش نبود
میکند حال پشکِ همسایه میو
زهر می باید خورید ای خائینان
کم ز کم یک چارک و دو نیم پاو
عفـــت قـلم نـمــیگــذارد مـرا
میزدم ورنه یکی فحش و دو دَو
خوشۀ ظلم و ستم پر ریشه شد
میرسد آخر چه وقت فصل درو؟
گفت «محمود» ای وطن گشت بر سرم
روز روشن از غمت یکباره شو


سـلــ(محــ(غیاثی)ـمـود)ــطان
‏سه شنبه‏، 2014‏/01‏/07

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر