۱۳۹۳/۶/۱۸

تنبیۀ بی ادب

کسی از راه عبور میکرد که ریختند
چه آبی داغی و دید سبز چای است
فغان و ناله اش برخاست یکدم
کسی پرسید: چرا این هوی و های است؟
بگفت: کس چایِ داغی ریخت بر من
که سوزش دارد و جان فرسای است
ز بالا چای کی انداخت به پائین؟
که دور از جان خر ها، چهار پای است
یکی، مردم میسوزند از این کار
دیگر این کوچه را بین لوش ولای است
صدای گفت ز بالا خانه که: اوی !!!
من انداختم، پدر جانم بای است !
صدایش کرد: بیا پائین و گفتش:
مشو مغرور، شنو: این خوب رای است
سیلی ایی زد به رویش سخت و میگفت:
همین سیلی به رویت جوابِ چای است

سلـ(محـ(غیاثی)ـمود)ـطان
‏چهار شنبه‏، 2014‏/09‏/10

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر